Wednesday, January 18, 2006

«برای تو؛ برای این همه بسیار...»

حالا که آمده ای!
. . .
حالا که آمده ای
مرور کن
این دفتر و این همه شعرهای ناشنیده را
که تو بودی و
ترا گم کرده بودند
. . .
حالا که آمده ای
نگران نباش
دانه ای را که کاشته ای
از سینه ام سر در می آورد

شعر: محمد رضا عبدالملکیان

No comments: