Wednesday, April 26, 2006

نوشته ها كه «تويي» ؛ نانوشته ها كه «تويي»...


چگونه بال زنم تا به ناكجا كه تويي

بلندمي پرم اما ، نه آن هوا كه تويي

تمام طول خط از نقطه اي كه پر شده است

از ابتدا كه تويي تا به انتها كه تويي

ضمير ها بدل اسم اعظم اند همه

از او و ما كه منم تا من و شما كه تويي

تويي جواب سوال قديم بود و نبود

چنانچه پاسخ هر چون و هر چرا كه تويي

به عشق معني پيچيده داده اي و به زن

قديم تازه و بي مرز؛ بسته تا كه تويي

به رغم خارمغيلان نه مرد نيم رهم

از اين سغر همه پايان آن خوشا كه تويي

جدا از اين من و ما و رها ز چون و چرا

كسي نشسته در آنسوي ماجرا كه تويي

نهادم آينه اي پيش روي آينه ات

جهان پر از تو و من شد پر از خدا كه تويي

تمام شعر مرا هم ز عشق دم زده اي

نوشته ها كه تويي نانوشته ها كه تويي...

شعر: حسين منزوي