Sunday, April 17, 2005

ديگر تمام شد . . .
بازي تمام ! باختم اين هفت دست را

راهي نمانده تا نپذيرم شكست را

فكرت چهار ناخن من را جويده و

دارد شروع مي كند انگشت شَست را ...

هر كس كه ديده است تو را درك مي كند ـ

حال و هواي ويژه ي يك بت پرست را

هرگز ـ به چشمهاي تو ! ـ يادم نمي رود

روزي كه خنده هات به قلبم نشست را

روزي كه دور بودي و امشب كه دورتر

امشب كه در نگاه من طعم ِ شكست را ...

من ديگر از فراز و فرود ِ جهان پُرم

ديگر نمي خورم غم ِ بالا و پَست را

شهري شراب خورده و دارد تلو تلو ...

اين دفعه ترك مي كنم اين شهر ِ مست را

Poem :N/A

No comments: