Sunday, April 17, 2005

يادم باشد
. . . . . چيزي نگويم كه به كسي بربخورد، حرفي نزنم كه دل كسي بلرزد
چيزي ننويسم كه آزار دهد كسي را
يادم باشد كه روز و روزگار خوش است و همه چيز بر وفق مراد است
وخوب البته تنها دل ما
كه
دل نيست . . .
ديگر تمام شد . . .
بازي تمام ! باختم اين هفت دست را

راهي نمانده تا نپذيرم شكست را

فكرت چهار ناخن من را جويده و

دارد شروع مي كند انگشت شَست را ...

هر كس كه ديده است تو را درك مي كند ـ

حال و هواي ويژه ي يك بت پرست را

هرگز ـ به چشمهاي تو ! ـ يادم نمي رود

روزي كه خنده هات به قلبم نشست را

روزي كه دور بودي و امشب كه دورتر

امشب كه در نگاه من طعم ِ شكست را ...

من ديگر از فراز و فرود ِ جهان پُرم

ديگر نمي خورم غم ِ بالا و پَست را

شهري شراب خورده و دارد تلو تلو ...

اين دفعه ترك مي كنم اين شهر ِ مست را

Poem :N/A


( سرراست ترين نشانه اش باران بود . . .)

نيستي چرا ؟!!؟
....
تكرار مي شوي در اين شعر ناتمام
آشفته ام خراب و تو نيستي چرا
امشب هزار و يكصدمين روز زندگي است
مثل هميشه ها فقط نيستي , چرا؟
حالا از آن همه خاطره آنهمه نگاه
تنها به اين فكر مي كنم نيستي چرا
باور كني يا نكني من بريده ام
باور نمي كنم چرا، نيستي چرا؟
از روزها فقط همين مانده روي ميز
اين صفحه صفحه هاي پر از نيستي چرا
اينجا هوا مثل هميشه جهنم است
تنها گناه من تويي، نيستي چرا ؟
شعر: علي اكبر عسگري



سبك هنري: كرشمه......... خط، گرافيك : علي اكبر عسگري