كثرت لذت بودن به همین طعم های جور دیگر است
طعمی كه از سلامی دور بلند بلند می دود میان موی رگهای آدم
و انگار از اشتیاقی نانام، تمام تمایل آن روزها متورم می شود
سر باز می كند و شعله می كشد
. . .
زمان دارد جلو می دود و ما گريزان پس مي كشيم
پي جوي نداشته ها و شايد داشته هامان
كاش يكي از اول گفته بود زندگي همه اش همين است
فقط بايد گشت و گشت
پیكسل پیكسل . . . فريم فریم
علي / ارديبهشت 1388
2 comments:
آدميزاد گاهی سنگ میشود. سنگی که گوشهای از دنيا مانده و قدرت و ارادهای ندارد. و اين اجبارها در عواطف او نقش ايفا میکنند. گاه يک دلتنگی ساده، بلايی سر آدم میآورد که تصميمها و رفتارهای تو را از مسير طبيعی و منطقی خارج میکند. هر چه از تقدير میگريزی انگار به آن نزديکتر میشوی. حتا به هنگامی که از من میرنجی و میگريزی و دور میشوی. آنقدر دور میشوی که میخواهی تا آنسوی جهان از من فاصله بگيری، و میگيری. دنبال جای امن میگردی، وقتی چشمهای گريانت را باز میکنی میبينی توی بغل خودم آرام گرفتهای.
گريزی نيست. گزيری هم نيست. بايد ادامه داد.
Mr.Asgari
You write so beautiful and I've always admired your works , good luck .
Regards
Marjan Ziaee
One of your old college buddies in Hamedan
Post a Comment