Wednesday, March 15, 2006

با چشم سخن گوی «تو»؛ گفتن نتوانم!

دارم سخنی با«تو» و گفتن نتوانم
وین درد نهان سوز نهفتن نتوانم
شادم به خیال «تو» ، چو مهتاب شبانگاه
گردانی وصل «تو» ، گرفتن نتوانم
چون پرتو ماه آیم و سایه ی دیوار
گامی ز سر کوی «تو» رفتن نتوانم
«تو» گرم سخن گفتن و از جام نگاهت
من مست چنانم که شنفتن نتوانم
دور از «تو» من سوخته در دامن شبها
چون مرغ سحر یک مژه خفتن نتوانم
ای چشم سخن گو! «تو» بشنو ز نگاهم
دارم سخنی با «تو» و گفتن نتوانم

شعر: شفیعی کدکنی

No comments: