Tuesday, July 12, 2005

من!
....
سلام
از طعم تاريك اين روزهاي مكرر كه بگذريم
هوا گرم و دلها از هميشه سرد تر شده
نه اينكه تا اين وقت ها هيچ وقت اينقدر غريبه نبوده ام
ـ ميان سيل آدم هاي آشنا ـ
بوده ام، بدتر از اين....
....
ممتد دارد پيش مي رود و دست بردار هم نيست
يك اتفاق را تنها مي خواستم اما هرچه بيشتر دويدم كمتر رسيدم
حالا نشسته ام آرام
مثل دريا كه دست آخر پايش از ساحل كوتاه مي ماند
حتي اگر هزار بار طوفاني شود....

حديث من؛
حديث آدم هاي بي تعلقي است كه اشتباهي يك جايي اتفاق افتاده اند و فقط يادشان داده اند؛ دوست داشته باشند
به زباني كه فقط خودشان مي فهمند
به راهي كه نمي دانند
هي بايد از همه سراغ كسي را بگيري كه مثل هيچ كس نيست
هي بايد كسي را اشتباه بگيري و بدوي
كم بياوري، برنگردي ،بنشيني،بغض كني!
....
اشك هايي كه از سكه مي افتد و دلهايي كه به هراج مي آيد
- پراكنده ام در اقصي نقاط تو و مثل عطر هاي زمان ملاقات پراكنده ام -
تنها مي خواهد كسي را آنگونه دوست بدارد كه يادش داده اند
اما هيچ كس نمي گذارد
همه مي خواهند معمولي تر از اين حرفها باشند
همه مي خواهند ببوسند،برقصند،بخوابند،نان و جا داشته باشند و همه چيز را حتي دوست داشتن رااز fast food هاآماده بگيرند
نسل و نان توليد كنند و آنقدر بلولند و بدوند و بدوند تا از نفس بمانند
حتما آنوقت همه جمع مي شوند تا در تشييع و ترحيم كسي كه خيلي دويد ساعتي استراحت كنند
....
آ آ آ آي
چقدر حرف زدم!!!!
......
من نه مي دوم نه مي خوابم
راه مي روم و شعر مي خوانم
حتي اين متن را هم دوباره نمي خوانم
باشد پر غلط ولي خودش باشد....
من خسته ام
مردمان در خانه ي آسايش خويش آرام گرفته اند
من در جست و جوي كسي در باد
....
هنوز يك نفر آنجا هست
هنوز يك نفر هست از جنس بوسه،سكوت، ستاره ، دعا
نزديك خواهد شد
قرار است با هم بر گرديم....
******
علي // 6:02عصر // دوشنبه ششم تير 84

No comments: