Friday, August 26, 2005
Wednesday, August 24, 2005
و رفت و در غم چشم تو گم شد آن دل عاشق
خودش هم گفته بود اينبار ديگر بر نمي گردم....
كمــــــي تعلل تو شـــد دليل آمدنم
فقط بهانه است،خودم خوب ميدانم
هواي حوصله مايل به سمت بي هدفي
تو نيــــــــــستي كه بتــابي، خوب ميدانم
شمايل شب اينجا پــــر از علامت (اين)؟
نشسته رو به سوالي كه خوب ميدانم
نيامدي كه ببيــني افـــول مـــــردي را
كه مانده گيج همين حرف خوب ميدانم
نيامدي و همين بغض كنج شعرم مانــــــد
علي شبيه خودش نيست ،خوب ميدانم
شعر: علی اکبرعسگری
Rzeszow-POLAND
Saturday, August 20, 2005
******
مِهر خوبان دل و دین از همه بی پَـــروا برد
رُخ شَــطرنج نبُرد آنــچه رخ زیبــــــا برد
تو مپندار که مجنون سر خود مجنون گشت
از سَمَک تا به سُهایش کشش لیلی برد
من به سرچشمه خورشید نه خود بردم راه
ذرٌه یی بودم و مِهـــــــر تو مــرا بالا برد
من خَس بی سر و پایم که به سیل افتادم
او که می رفت مرا هــــم به دل دریا برد
جام صَهبا ز کجا بود مگر دست که بود
که درین بزم بگردید و دل شیـــــــدا برد؟
خَمِ ابروی تو بود و کف مینوی تو بود
که به يک جلوه زمن نام و نشان يکجا برد
خودت آموختِیَم مِهر و خودتِ سوختِیَم
با برافروختــه رویی که قــــرار از ما بــرد
همه یاران به سر راه تو بودیم ولی
خـــــم ابروت مــرا ديد و زمن يغمــــا برد
همه دل باخته بودیم وهراسان که غمت
همه را پشت ســـر انداخت ... مرا تنـها برد
مِهر خوبان دل و دین از همه بی پَـــروا برد
رُخ شَــطرنج نبُرد آنــچه رخ زیبــــــا برد
تو مپندار که مجنون سر خود مجنون گشت
از سَمَک تا به سُهایش کشش لیلی برد
من به سرچشمه خورشید نه خود بردم راه
ذرٌه یی بودم و مِهـــــــر تو مــرا بالا برد
من خَس بی سر و پایم که به سیل افتادم
او که می رفت مرا هــــم به دل دریا برد
جام صَهبا ز کجا بود مگر دست که بود
که درین بزم بگردید و دل شیـــــــدا برد؟
خَمِ ابروی تو بود و کف مینوی تو بود
که به يک جلوه زمن نام و نشان يکجا برد
خودت آموختِیَم مِهر و خودتِ سوختِیَم
با برافروختــه رویی که قــــرار از ما بــرد
همه یاران به سر راه تو بودیم ولی
خـــــم ابروت مــرا ديد و زمن يغمــــا برد
همه دل باخته بودیم وهراسان که غمت
همه را پشت ســـر انداخت ... مرا تنـها برد
شعر: علامه طباطبایی
Subscribe to:
Posts (Atom)