Monday, January 31, 2005

.....
گفتي برو تا گفته باشي دوستت دارم
برگشته ام شايد بفهمي دوستت دارم
شايد بفهمي دوستت دارم كه مي گويند
يعني كه برگردم نه كه تنهات بگذارم
- ... بگذار ديگرخواهي و خودخواهي خود را
پهلوي راز هستي و عشقم نگه دارم!!... ـ
...تو مي تواني نبض قلبت را نگه داري؟!
... از تو چگونه مي توانم دست بردارم!؟
اين بار هم مشتاق ديدار تو خواهم بود
با اينكه مي دانم نمي آيي به ديدارم
......
اين قصه زيبا بوده... زيبا نيز خواهدماند
«حتّا اگر كابوس باشد خواب اين بارم
poem:N/A

Saturday, January 22, 2005

. . . .

گفتم از امتداد مكرر اين بي قرار كنار نكش
كنارنكش
كنارت ميكشم خودم را
شبيه شاهزاده ها
دستم به دلت نمي رسد
دست روي دلم نگذار
خون است
اينكه مي وزي ميان شريانهايم
و من آرام آرام قد مي كشم
ـ كنار تو ـ
دارم زيبا مي شوم

Friday, January 21, 2005

براي زندگي ديگرم دعا كنيد
كه اينجا بر زمين مرده هيچ چيز نمي رويد

....